رویای آشنـا

ساخت وبلاگ

من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه
از یک بوسه به دنیا خواهد آمد...

+ این پست ثابت است.

رویای آشنـا...
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 19:40

همه ی عمر در رویا زندگی کردم. شاید هم سعی کردم رویاهایم را زندگی کنم.خب در نهایت فرق خاصی هم ندارد. چیزی که مهم است این است که واقعیت ها را پس زدم.نادیده گرفتم.نشانه ها را رد کردم.چیزی در دنیای خودم،در سرم می ساختم و همان را زندگی می کردم. بی آنکه متوجه اش باشم.بی آنکه ارادی باشد. حالا دقیق یادم نمی آید که چه وقت بود،اما وقتی برای اولین بار به خودم آمدم و دیدم چقدر فاصله است بین منی که خیال می کنم هستم و منی که واقعا هست، انگار چیزی سنگین تر از پتک بر فرق سرم کوبیده شد! گیج بودم، گنگ بودم، نمیدانستم الان کدام حس درست است. اما حالا هرچه به جلوتر می روم می بینم همه ی چیزهایی که در زندگی ام دارم فرسنگ ها از چیزی که در خیالم زندگی اش می کردم فاصله دارد. رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 19:40

امشب،من صحنه سازی کردم.صحنه سازی از یک تصور قدیمی.صحنه سازی از چیزی که سال ها در پس ذهنم گمان داشتم اتفاق می افتد.از دور رو به لوکیشن مورد نظر نشستم.شخصیت ها را در ذهنم ساختم،حتی با لباس و شرایط تقریبا کامل.دیالوگ ها را مرور کردم. صدا...دوربین...حرکت...! اتفاق افتاد.وقتی در سرت اتفاق بیفتد،شاید انتظار اتفاق افتادنش در واقعیت از جانت دور شود.از پسِ ذهنت برود.آزادت کند و اجازه دهد ذهنت را پس بگیری،با گفتن دیالوگ ها دلت را سبک کنی، و بلاخره رها شوی. البته همانطور که گفتم "شاید"... رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 19:40

من... منِ واقعی، یک جایی در گذشته جا مانده ام.گیر کرده ام. در روزهای ۲۳ سالگی ام. در کنج یک کافه در میرداماد.کنار آدم هایی که هیچ کدامشان را ندارم. در یک غروب اوایل زمستان.  چیزهای زیادی آنجا جا مانده، اما مهم ترینش "من" هستم! انگار که بعد از آن روزها من دیگر هیچ جا نبودم. همان جا پشت میز کنار پنجره نشسته ام، قهوه ام رو به رویم است، سیگار مارلبوروی فلیور کد در دستانم می سوزد، موزیک های سهند پخش می شود، کاپیتان با همسرش شوخی می کند و "من" از پنجره به بیرون خیره شده ام... و رفتن خودم را تماشا می کنم.  همراه با "من" تمام احساسات و حال و هوای جوانی ام آنجا جا مانده. بعد از آن احساس خستگی همیشه همراهم است. احساس بلاتکلیفی. احساس کافی نبودن و نصفه بودن. احساس چیزی نشدن. احساس کلافگی. احساس پوچی و بی خاصیتی. احساس زوال. احساس پیری... شاید "من" هنوز هم امید دارد! به اینکه برگردم و خودم را پیدا کنم. دستانم را بفشارم.خودم را در آغوش بگیرم.لبخند بزنم.در چشم های خودم زل بزنم و بگویم: دلم برایت خیلی تنگ شده بود :)  زندگی... من تو را در همان روزها لاجرعه نوشیدم... رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 23:03

㋡✖
مـن...!

مـرا که می شنـاسی؟! خـودمم...

کسـی شبیه هیچکـس!

کمـی لا به لای نوشتـه هایــم بگـردی پیـدایم میکنـی...

مهـربان،صبـور،کمـی هم بهـانه گیـر...

اگـر نوشته هایـم را بیـابی،من هـم همـان حـوالی ام...!㋡

رویای آشنـا...
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 141 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 23:03

امـروز یکـم شهـریور سـال هـزار و چهارصـد - تهـران :) چند روزی است برای روز موعـود هیجان زده و به همان مقـدار پریشـان بودم. هیـچ ایـده ای بابت سالگـرد دوستـی مان نداشتـم! شایـد چـون هیچـوقت در زندگی ام رابطه هایم به یکسـال نکشیـده بود و هیچـوقت سالگرد دوستی و جشن گرفتنـش را تجـربه نکرده بودم. حتی یک مـراسم ولنتـاین بیشتـر نداشتـم!!  می خواستـم کاری کنـم که جدا از جنبه ی مـادی و راحت خریـد کردن، چیـزی باشد مخصـوص خودمان دو نفـر. چون برای سالگـرد دوستـی مان است، دلـم می خواست چیـزی باشد که تمام ایـن یکسـال را فیلـم وار جلـوی چشمانت بیـاورد.و یادگـاری خیـلی خاصـی باشـد. فقط به الان هم فکـر نکـردم، باید چیـزی باشد که سال ها بعـد هم وقتـی آن را دیدی حتـی بیشتـر از حالا ذوق کنـی. خیـلی دوست داشتـم hand made باشـد. دلـم می خواست خودم برایـش زحمت کشیـده باشـم و درستـش کرده باشـم. خلاصـه نتیـجه این شد که الان سه روز است که دارم از تمام چـَت های خـاص و قشنگـمان از اولین روز آشنـایی در اینستاگـرام، واتـس اپ و توئیتـر اسکـرین شات می گیـرم. مرحله ی بعـد ایـن است که از این اسکـرین شات ها به رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 134 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:30

مثل آدم های گیج شده ام!! آدم هایی که انگار اصلا روی این کُره نیستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند. گذر زمان از دستم در رفته. مثلا بعد از شرکت می نشینم به پادکست گوش دادن در محوطه ی شهرک. یکدفعه به خودم میایم، میبینم یک ساعتی و اندی گذشته، متوجه نشده ام، چیزی از پادکست هم متوجه نشده ام! یا در حمام زیر دوش ایستادم، یکدفعه میبینم انگار خیلی وقت است زیر دوشم و نمی دانم چقدر گذشته! یا روتین وار طبق عادت حمام کرده ام بدون اینکه حواسم باشد! مثلا یادم نیست سرم را شستم؟ نرم کننده زده ام؟! تمرکزم را هم از دست داده ام. وسط انجام دادن یک کاری، یکباره هنگ میکنم! + وسط نوشتن کاری پیش آمد، من همان طور که نوشتم باز مبهوت ماندم برای ادامه! رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:30

همیشه خیالم راحت بود و در تهِ قلبم این ایمان را داشتم که در هر جمعی هر اتفاقی هم بیوفتد، همانطور که من هرگز اجازه ی کوچک ترین حرف زدنی را پشت سرش نمی دهم، و کسی حق ندارد در غیاب او و حضور من پشت سر رفیقم چیزی بگوید، او هم همینطور مثل کوه پشتم است و من هیچ جا تنها نیستم، حتی اگر خودم نباشم! رفیق عزیزی هست که به احدی اجازه نمی دهد پشت سر من داستان ببافد. امروز که به این موضوع فکر میکردم، از تصور اینکه دیگر چنین کسی در زندگی ام نیست، بدنم لرزید! از فکر اینکه همان آدم با نفر سومی پشت سر من چه ها که نگفتند قلبم خورد شد! از فکر اینکه دیگر باید پشت سرم هم چشم داشته باشم و تمام حواسم جمع باشد که از آدم ها ضربه ی سنگین دیگری نخورم، که حتی کسی نیست که در غیابم یک حمایت کوچک و ساده از من بکند، احساس تنهایی سراسر وجودم را گرفت و دلم به حال خودم خیلی سوخت... رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:30

قلبی که بشکنه، اعتمادی که خدشه دار شه، خیلی خیلی سخت ترمیم میشه. حتی بعد از ۵ ماه. آثارش روی رابطه و رفتار و روح و قلب طرف مقابل خیلی تاثیر داره. عوضش میکنه، توی هر رفتار منفی کوچیکتون اون ضربه یادش م رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 180 تاريخ : چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت: 14:11

هیچ جا خونه ی آدم نمی شود :) تهش چند وقت یک بار دلت تنگ میشود میگویی بذار برم سری بزنم، نوشته های قدیم را بخوانم. همین که صفحه ی اول را باز می کنی، دیگر کنترلش از عهده ی تو خارج است. دیگر کم کم به عقب رویای آشنـا...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای آشنـا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarsisdnp5 بازدید : 421 تاريخ : چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت: 14:11